بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیاندازیم
بیا با خود بیاندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند
اگه یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من چندشب پیشتر در خوابم نزول عشق رو دیدم
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار مویه یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است؟
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر تجاریست؟
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیز دلالیست؟
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفهء درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
کاش با هر دل ، دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخند ها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
بلکه می شد آنطرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
آنطرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستو ها غزل خوان می شدم
پشت هر آواز پنهان می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
شهر من آن سو تر از پرواز هاست
هر که می آید به او گل می دهد
باز این اطراف حالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت
11:18 صبح توسط پرنسس
نظرات ( ) |